حوالی آفتاب | ||
آدمیه دیگه ، همه چیزش عجیب غریبه... اصلا همه چیزش انگار یه جورایی به آدمیت نبرده.... انگار خوشش میاد هرچی که داره رو برعکسش بخواد....این چه مدلشه دیگه؟ اوه اوه... بعضیام که تیریپ خودخواهی ورمیدارن از نوع محضش... اونا دیگه همه چی رو میخوان ،تمام و کمال.... اونایی که حسودن رو که دیگه هیچ!.... مفت گرونن.... برو زندگیتوکن بچه جون! چیکار به زندگی مردم داری؟ جمع کن این آه و نالتو از وسط زندگی مردم... اصلا چیه این زندگی؟ واسه چی داریم اینقدر میزنیم تو سر و کله ی خودمون؟ که به کجا برسیم؟ انالله و انا الیه راجعون.... قراره برگردیم به اصلمون؟ اینجوری؟ با اینهمه دروغ؟ با اینهمه بی معرفتی؟ با اینهمه بی وفایی؟ با اینهمه خیانت؟ با اینهمه دورویی؟ با اینهمه نفاق ؟ با اینهمه کینه؟ با این همه بدی؟؟؟ این چه برگشتنیه؟ تف سربالاست که.... چه خبره؟ نشستیم کجا رو بگیریم؟ آخرش ماییم و یه مترجا و قبیله ی مورچه ها.... والا اگر چیز بیشتریه بگین منم بدونم.... اصلا تو یه مورد من کلا توجیه نیستم.... یکی بیاد بگه این دنیا چیه؟؟ دقیقا کجاش اینقدر جذابه که آدمو وادار به انجام هرکاری بکنه؟؟ تعادل نداشتنش قشنگه یا گذرا بودنش؟ چی توش میمونه که دلو خوش کنه؟ غمش معلومه یا شادیش؟ ای بابا ! دوروز اومدیم توش زندگی کنیم بریم! دو روز میتونی انسان باشی؟ نه خدایی میتونی؟ تازه این دوروز که یه روزشم جمعه اس تعطیله ! آهان! الان گرفتم! بحث سر همین تعطیلیه! نکنه فکر کردیم ما هم باس تعطیل باشیم؟ کلا همه چیز تعطیل! نخیر! از این خبرا نیست ! شمو آدم باش!!! کاریم به تعطیلی نداشته باش.... چسبیدی به چی؟؟ اینهمه منبع آرامش ! از نوع حقیقیش.... برو یکیشو پیدا کن ، آروم شو، بعدم زندگیتو کن.... زندگی کن تا بگذره بره .... بری سر جات... جات اینجا نیست... اینجا هم نشینات یه مشت آدمن که زمینی فکر میکنن! زمینی می فهمن .... زمینی قضاوت میکنن ... زمینی میان و زمینی هم میرن ...هیــــــــــــچ توقعیم ازشون نیست.... سخت نگیر، نذارسخت بگذره.... به راجعونت فکر کنی تو را بس!
آخر نوشت : وقتی با یه آدم بی منطق روبرو میشی که فقط بلده حرفشو بزنه و بعدم ول کنه بره ، مجبور میشی بیای اینجا حرفاتو بزنی .... واقعا از بعضی آدما و بعضی تفکرات در عجبم!!! همچین دودستی چسبیده! میترسه فرار کنه دنیاش.... دنیا !! اینم شد دنیا؟؟؟؟ نه آخه اینم زندگیه؟؟؟ از دروغ متنفرم!! از خیانت متنفرم!! از آدم نمک نشناس متنفرم!! بزرگترین بدی این خصلتا اینه که همش هشیارانه است .... کاش از سر نافهمی بود..... اصلا همون بهتر که نموند جواب بشنوه! والا حیفه حرف نباشه با همچین آدمی؟؟؟ خدایا به راه راست هدایتمون کن.... هممون رو .... خدایا قدرت فهم و عقل و معرفت بده بهمون.... خدایا..... هوامونو داشته باش.... خدایا شایدم من اشتباه فکر میکنم.... یا فکر منو اصلاح کن ، یا فکر اونو .... حداقل به خاطر بچش!!! آخه اینجوری قراره مادر بشه؟؟؟؟ واسه من که قابل هضم نیست.... آخرتر نوشت : تا حالا همچین پستی نزاشته بودم ، که به مرحمت مصاحبت با ایشون گذاشتم! مصاحبت که چه عرض کنم! شنیدن ایشون! خدایا من با رفقای خودم خوشم! حالا این غریبه ها رو هم سر راه ما قرار ندادی، ندادی! جای دوری نمیره! الان که به اینجا رسید تصمیم گرفتم، ثبتش نکنم ، اما ثبتش میکنم که بگم : دعا کنیم .... دعا برای همه آدمایی که معرفت خونشون پایینه .... که ظرفیت خوب بودن رو دارن ، اما راهشو بلد نیستن .... یا شایدم راهشو گم کردن.... دعا کنیم همه ی آدمایی که بلد نیستن ، یاد بگیرن ، مهربون و با محبت و باوفاااااااا باشن.... تعهد داشتن و مسئولیت پذیری رو یاد بگیرن .... یاد بگیرن دل دروازه نیست .... دعا کنیم خدا ریشه ی دروغ و خیانت و بدی رو خشک کنه ....( هیچ وقت این موارد برام تکراری نمیشه ، همیشه ناراحت کننده است .... حتی اگر صدها نفرم بیان و بگن و برن...) [ یکشنبه 94/5/18 ] [ 12:0 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
|
||
[ طـراحی : شـریعـتی ] |